ديانا ديانا ، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

پرنسس ديانا

واكسن شش ماهگي پرنسسم

عزيز دلم ششمين ماهگرد تولدت مبارك  قربون معصوميت و آرامشتم كه بهم آرامش ميدي ،از خداي مهربونم سپاسگذارم كه فرشته اي همچون تو رو به من هديه داد و آغوشمو پر از عطر وجود پر بركت نوراني تو كرد خيلي خوشحالم كه تو رو دارم من با وجود تو تازه معني واقعي زندگي رو درك كردم تو براي من يعني زندگي واقعي يعني آرامش يعني عشق  با وجود تو لبريزم از محبت ،عشق،يه حس تازه كه شيرينترين و قشنگترين حس بعد از وجود باباييي تو زندگيمه خدا رو شكر ميكنم بخاطر وجود شما كه به زندگي من عطر جاودانگي زديد و من تا آخرين لحظه عمر وتا آخرين نفس سرمستم از عطروبوي وجود شما به بركت باري تعالي.   پرنسس ماماني امروز بعد از سه روز تاخير به سلامتي من و شماو بابايي...
17 خرداد 1393

پنج ماهگي پرنسسم

عزيز دل ماماني اول از همه ببخشيد بخاطر تاخيري كه داشتم اينقدر سرم با تو جيگرطلا گرم شده كه به بيشتر كارا نميرسم البته يه مشكل هم تو اپلود كردن عكسات و ريختنشون از موبايو تبلت و  ....تو كامپيوتر داشتم كه بابايي قول داده زودتر درستش كنه تا عكساي خوشكلتو برات بزارم  .عشق دل ماماني  هر چي ميگذره نازترو تو دل بروتر ميشي و حسابي دلبري ميكني ،واسه من كه انقدر برات ضعف ميرم قهقهه نميزني ولي واسه بچه ها كه كوچيكن مثل عسل اينقدر ذوق ميكني و قهقهه ميزني كه من واقعأ حسوديم ميشه قربون قهقهه هاتم عمرم .عزيزكم امروز يكم خرداد نودوسه  وشما ديروز اولين غذاي كمكيو نوش جان كردي (يك قاشق مرباخوري لعاب برنج) از اولين تجربم براي درست كردن ...
2 خرداد 1393

اولين عيد و چهارمين ماهگرد پرنسسم

از خدا دیگر هیچ نمیخواهم ، دیگر هیچ آرزویی ندارم ، رویایم را میخواستم که به آن رسیدم ، دنیا را میخواستم که آن را به دست آوردم ، رویایی که همان دنیای من است، و تویی که همان دنیای منی عزيزم ،يكي يك دونه قلبم ،شيريني زندگيم ،اولين عيد نوروزت مبارك و همچنين چهارمين ماهگرد ميلادت مبارك.........پرنسسم عيد امسالمون با وجود فرشته اي مثل تو يه جور ديگه بود ، شيرين مثل عسل ، تو ي تمام عمرم اين حس زيبايي كه عيد امسال داشتم تجربه نكرده بودم احساس ميكنم همه خوشي هاي قبل از بودنت كاذب بودن و الان حس واقعي خوشحاليو ميفهمم و چقدر شيرينه و دل چسب . خدا رو كرورها بار شكرگذارم كه تو رو دارم در كنار پدر مهربونت ، مطمئنم شما دو نفر هديه هاي گرانبهايي از طرف خد...
1 خرداد 1393

واكسن چهار ماهگي ني ني دخمليم

عشق دلم زمان به سرعت ميگذره و تو بزرگتر ميشي يه روزي ميرسه كه واسه خودت خانمي شدي و داري اين خاطراتو ميخوني اميدوارم هميشه همگي سلامت و خوشحال در كنار هم باشيم ؛امروز ٩٣/٠١/١٦ روز شنبه است ومن و بابايي و شما ساعت ٨/٥صبح رفتيم مركز بهداشت و واكسن چهارماهگيتو زديم زمان واكسنت دو روز پيش بود ولي متاسفانه به خاطر تعطيلات نوروز بهداشت تعطيل بود و واكسن زدن شما با دو روز تأخير انجام شد الهي ناراحتيتو نبينم اين دفعه بيشتر گريه كردي و نا آرام بودي   بابايي بغلت كرد و كلي نازونوازشت كرديم و قطره آستمينوفن بهت داديم تا كمي آروم شدي بعد بابايي مارو گذاشت خونه و رفت سركار ؛عزيزكم دلت شير ميخواست ولي چون پاتو تكان ميدادي و درد داشتي و گريه ميكردي...
1 خرداد 1393
1